عاشــق شد.
عاشق کسی که
از جنس او نبود
از روح او نبود
دنیایی کاملا متفاوت داشتند
اما.........
دلش در طلب او بود
ولی عشقش میوه ممنوعه بود
هرگز نباید به او نزدیک میشد
نزدیکی او مساوی بامرگ معشوقش بود
اورا میپرستید اما نمیتوانست بگوید.
نمیتوانست از دردی که درسینه داشت لب باز کند
میترسید از هویتی که داشت.. از ضررهایی که داشت
اما هم چنان عاشق است... همیشه باخود میگوید:
مگر فقد انسان ها دل دارند!!!
عاشق خودخواه نبود اما دلش فقد یک چیز را میخاست.
معشــــــــوقــــــه اش را...
باخود تکرار کرد که اینگونه به او بگوید :
یــــا مــــــن یــــا مـــــــــــرگــــــــ
تق..تق.. تق..تق
صدای گوش خراش چرخ های قطار.. رو ریل منو از خاب ناز بیدار کرد.چشامو که باز کردم همه جا تاریک بود.. بچه ها هم هر کدوم تخت های خودشون رو باز کرده و خوابیده بودند. ساعت رو نگاه کردم 3:10 دقیقه شب بود. فک کنم ساعتای 5 یا 6 برسیم مشهد..این یه اردوی یک هفته ایه که از طرف مدرسه اوردنمون...کوپه ی شیش نفره ی ما تشکیل شده از من (رز),ساحل ,سارا ,شبنم , دنیا ,هلیا . ساحل صمیمی ترین دوست منه و رو بروی من خوابیده. کلمو خم کردم ببینم کی زیرم خوابیده (خاک عالم رزاین چه طرز حرف زدنه ) ببخشید اشتباه برداشت نکنیدااا منظورم اینه که تخت زیر من کی خوابیده؟؟!!! اخی دنیا چه ناز کپه ی مرگشو گذاشته .. اونیکی هاهم که یکی از یکی بدتر غش کردن.. نگاهمو به پنجره دوختم .. ظلمت همه جارو گرفته بود.. عاشق این بودم که شبا مسافرت کنم . اینطوری متوجه خستگی راه نمیشی و مقصد کوتاهنتر میشه..البته بگماا اگه جاهای سرسبز بخایم بریم باید صبا بریم تا حداقل درختا و کوه دشتو ببینیم.. البته مسافرتا رو با عموناصر و عمه فخری میریم . وگرنه اقا که از این کارا نمیکنه اقا منظورم بابا بزرگمه.. بعد از مرگ پدر و مادرم خدا رحمتشون کنه.. منوابجیم رویا پیش بابابزرگم زندگی میکنیم.. داشتم میگفتم اره این اقا یک پول دوستی که خدا میدونه نون شبمون هم به زور میده ولش کنی گشنه نگه مون میداره اما پول خرج نمیکنه...وقتی 10 سالم بود تو یه تصادف لعنتی از دستشون دادم . بعد از اون هزاربار ارزو مرگ کردم که کاش منم باشون مرده بودم ؛ بهتر بود از این زندگی نکبتی.. میگم نکبتی چون هیچ کس دلش بحال دوتا دختر معصوم نمیسوزه. همه میخان به نحوی از دست ما راحت بشن.. اخه بگو لامصبا نون مون ابمون رو خدا میده شما چرا حرص میخورید.. همین اقا چند بار میخاست منو وقتی 15 یا 16 سالم بود بده به یه پیرمرد.. چقدر التماسش کردم گفتم خودم میرم کار میکنم خرج خودمو ابجیمو درمیارم اما منو به این نده..خلاصه با کلی گریه التماس قبول کرد..
مامان داشت میوه پوست میکند و منو رویا کوچولو هم صندلی عقب نشسته بودیم . بابام پشت فرمون بود صدام کرد: قربون دختر خوشگلم برم بگو ببینم چقد بابایی رو دوس داری؟؟.. منم خم شدم روصندلی جلواز پشت صندلی دستامو دور گردن بابام حلقه کردم . مامان فوری گفت : عه دخترم خطرناکه.. گردن بابایی ول کن حواسش پرت میشه .. منم سر تق لجباز گفتم : نمیخام . باباجون قد ستاره های اسمون دوستت دارم .. بابا گفت : جوجه فکل یه بوس به بابا خروس بده..صورت بابامو یه عالمه بوسه بارون کردم . نمیدونستم این اخرین باریه که میبوسمش وگرنه گردنشو ول نمیکردم . مامان سیبو طرفم دراز کرد و گفت : بیا دخترم .. – نمیخورم مامان تشنمه.. – دخترم اینو بخور ابم واست میریزم.. کاش سیبی که مامانم بهم داده بود میخوردم که الان دارم حسرتشو میخورم کاشکی گرفته بودم.. مامان جونم کجایی سیبم نمیخام فقد بیا پیشم فقد بیا بغلم کن موهامو نوازش کن ببین دخترت چقد قد کشیده. کجایی که بگی ماشاله دخترم خانومی شده برا خودش.. یادته میگفتی دختر اخه تو چرا قد نمیکشی همینجوری کوتوله موندی !! حالا ببین مامان هم قد خودت شدم.. دلم برای گونه های نرمت تنگ شده که ابدار ببوسمشون..
گوشی بابام زنگ خورد برداشت : سلام عباس .. اره تو راهم فردا میریزم به حسابت..همزمان مامان خم شد تا بطریه ابوبیاره بالا.. منو رویا هم داشتیم باهم بازی میکردیم ..نمیدونم چیشد که یدفه یه کامیون پیچید تو جاده ی ما.. بابام داد زد : ریحانه بچه هااااا.... مامانم سرشو بلند کردو اونم جیغ کشید داد زد : یا حضرت زهرا .. رز رویارو محکم بغل کن..
فقد تو یه لحظه رویارو محکم گرفتم بغلم و خم شدم رو شکمم.. بعد یه صدای خعلی بلند و وحشت ناک اومد. مامان بابام جفتشون با شدت به شیشه جلو خوردند . رویارو سفت تو بغلم گرفته بودم و به هیچ وجه ولش نکردم مام خوردیم به پنجره و دیگه چیزی نفهمیدم .
-خانوم کوچولو.. عزیزم صدامو میشنوی؟؟ پاشو دیگه چقدر میخابی خابالو..
به یه زوری چشامو باز کردم.. انتظار داشتم مامانمو ببینم ام اون اونجا نبود . همهیشه وقتی مریض میشدم دکتر میرفتیم مامانم پیشم بود. بغلم میکرد نازم میکرد قربون صدقه ام مرفت ارومم میکرد تا پرستار امپولو بزنه...
ولی اونشب تو بیمارستان مامانم پیشم نبود که موهامو نوازش کنه.. صورتمو ببوسه..جای خالیش اشکو تو چشام جم کرد ..
-من مامانمو میخام .. مامانم کجاس؟؟؟صداش کنید بیاد
پرستار سعی میکرد ارومم کنه.. دستم به سرم وصل بود.. پامم گچی بود.. یه دستمم بانداژ بود.. خلاصه حسابی دربه داغون شده بودم.. ولی با این همه هنوز زنده و نمرده بودم..
دیگه گریم به هق هق تبدیل شده بود. میخواستم از جام پاشم که تا مغز استخونم تیر کشید.. از دردش بدتر جیغ داد کردم . پرستار فوری امپول ارامبخش بهم زد.. پلکام کم کم داشت سنگین میشد اما صداشونو میشنیدم که میگفتند : طفلکی دلم براش میسوزه هنوز سنی نداره که یتیم شده.. –مگه هنوز خبر نداره که پدر و مادرش مردند؟؟... – دیوونه شدی برمیگشتم به یه بچه ده ساله که تازه بهوش اومده بگم مامان و بابات مردند..؟؟ - راست میگی.. خدا خودش بهش صبر بده.
با اینکه سنم کم بود اما دختر باهوش و عاقلی بودم ..تازه فهمیده بودم چه خاکی توسرم شده و منو رویا برای همیشه تنها شدیم ... این بغض لعنتی دوباره تو گلوم جا خشک کرده بااینکه 8 سال از اون ماجرا میگذره اما یاد اوریش دلمو خون میکنه و تاهزارسال دیگه ام هیچ چیزی مرهم روی این دل شکستم نمیشه.. چون از همون 8 سال پیش بدبختی های من شروع شد..
بعد مراسم 40 مامان و بابا بحث سر این بود که ما کجا و پیش کی زندگی کنیم؟!!! ما خودمون خونه زندگی ومال منالی داشتیم اما همه رو عموها و بابابزرگم کشیدن بالا.. و ما شدیم اواره.. یه هفته خونه این , یه هفته خونه اون.. کم کم داد همه در اومد که نمیتونن از ما مراقبت کنن . و اقا هم مجبور شد مارو بیاره پیش خودش..ولی کاش ما تو خیابون زندگی میکردیم اما پیش اقا نه.. یعنی هر روز ما کتک کاری فوش ناسزا و لعنت کردن ننه بابام بود. جرئت داشتی دهنتو باز کنی رسوای دو عالمت میکرد. جلو همه خودشو استغفرالله پیغمبر نشون میداد اما امان از اینکه کسی نباشه روزگارتو سیاه میکرد. من همه ی ارزوهای بچه گیم تو دلم خشک شد..اما بازم خودمو نباختم با این همه مصیبت همیشه سعی کردم ابجیمو خوب تربیت کنم..
از تختم اومدم پایین در کوپه رو اروم باز کردم که بقیه بیدار نشن. تو راهرو هیچکس نبود.( خب خنگه خدا ساعت 3 نصفه شبه میخای شلوغم باشه ؟!! ملت همه خوابن ) دستامو کردم تو جیب مانتوم حوصلم سر رفته بود. این اولین باریه که با قطار دارم میرم مسافرت.. کاش رویاهم اینجا بود. ماهرجا بریم باهم میریم حتی مردنی هم باید باهم بمیریم...( البته دور از جون)..دلم براش تنگ شده یعنی تو این یه هفته ای که من اونجا نیستم درست غذامیخوره؟؟ کافیه چشم منو دور ببینن .. یه عمه مجرد تو خونه دارم یکم از نظر عقلی کم داره اما بجاش از موزیگری و نامردی هیچی کم نداره . شیطون جلوش خم راست میشه. یعنی پدر مارو در اورده از بس گیر میده.. خیلیم اون اقا و شیر میکنه میندازه بجون ما..خودش میشینه یه پاشم میندازه رو اون پاش انگار ما اینجا داریم گاو گوشتی پرورش میدیم .. حداقل گاو بدبخت یه شیری یه گوشتی میده این چی.. فقد میخوره میخوابه..و دستور میده اینکارو بکنید و اونکارو نکنید..
یه چیز سفت تا عمق پهلوم رفت ..
-آآآآآ ی
ساحل بی مزه بود دستشو گذاشته جلو دهنش و کرکر میخندید..
-ای مرگ ببند نیشتو کصافت ترسیدم... – مرگ تو جون خودت وتوام که هر وقت وقت گیر میاری میری تو فکر.. بابا یه نقطه مغز داری انقدر بش فشار نیارهمینم منهدم میکنیا... – باز خوبه من همینم دارم تو که کلا ناقص العقلی.. – میگن فوش دیوونه باد هواست... – عمت دیوونس. تو چرا اصلا بیدار شدی؟؟ - آآخخ دیدی باز یادم رفت.. – چی یادت رفت؟؟..- اینکه از تو اجازه بگیرم کی بیدارشم.. منو عفو کن.. – برو گمشو بابا میگم کلا تخته نداری میگی نه !! .. – موزی میگم عجب برهوتیه هااا...
جفتمون دستامونو گذاشته بودیم کنار صورتامون و به منظره بیرون خیره شده بودیم. هیچی نبود جز یه بیابون خشک خاکی پر از مار عقرب مارمولک از اینجور چیزا.. البته من ندیدما حدس میزنم که اینجور چیزا توش باشه..
-موزی عمته صدبار بت گفتم . رز.. زبون 2 مثقالیت نمیتونه 2 حرف درس تکرار کنه؟؟!!.... – خب حالا چرا جوش میاری غلد کردی خوبه؟؟؟.... – اوففففف تو ادم بشو نیستی... – واااای رزی من خیلی خوشحالم اصن یه حس خاصی نسبت به این سفر دارم... – درک میکنم همه همینو میگن.همسفر رز شایان فری بایدم خوشحال باشی... - بله صد البته که همسفر بودن با سوپر محله خوشحالیم داره چون ریختو پاشامو جمع میکنه..
با این حرفش غش غش خندید.. حرصمو دیگه بدجوری در اورده بود. افتادم دنبالش . من بدو اون بدو..
داشتیم میدویدیم.. اما یک لحظه واستادم تا پشتمو ببینم که خانومامون بیرون نباشند.. ساحلم از فرصت استفاده کرد و سریع رفت واگن جلویی..
ای بیشعور .. چقد من اسگلم که دنبال این دارم میدوام بالاخره که خودش از همون راهی که رفته برمیگرده..صبرمیکنم تا بیاد.. برگشتم پشت اخرین کوپه که دیگه میخورد به دست شویی قایم شدم.. دل تو دلم نبود بزور جلو خندمو گرفته بودم..حالا از یه طرف چون دویده بودم گرمم شده بود و دسشوی هم داشتم .. صدای قدم های یه نفرو شنیدم تو این وقت شب که کسی تو راهرو ها نیس پس در نتیجه خوده مارمولکشه .. اصلا صبر نکردم که قدم بدیشو برداره مثل پلنگ جهش زدم روش مانتشو چنگ زدم که گروووووپ خوردم به یه چیزی ..ی مشت زدم تو دلش...سفت نبود اما خیلی نرمو دخترونه ام نبود.. این چرا قفسه ی سینش تخت شده؟؟ پس سینه هاش کو؟؟ (استغفرالله رز ببند گاله رو جلو مردم) عه خب بمن چه ماشاله هر وقت میخوردم بهش مثل فنر دومتر پرتم میکرد عقب..پیرهن زیر دستمو نگاه کردم چشام چهارتا شد این چرا تی شرت سورمه ای پوشیده!!! دیگه طاغت نیاوردم با خنده گفتم : - ای خاک بر سر بی جنبت کنن ساحل رفتی مانتتو در اوردی حالا خوبه دبی مبی چیزی....دیگه لال شدم رف حرف تو دهنم خشک شد. اینکه ساحل نیس اخه یه ادم چقدرمیتونه ایکیو و کور باشه؟!! اینم بش اضافه کن و چقدرم پر رو که دوساعته داره یارو رو دید میزنه الانه که یچی بارم کنه...
-من خیلی شبیه ساحلم؟؟
با این صداش بخودم اومدم.. آخ آخ جدیدترین سوتی سال منتشر شد. لرزون دستامو ازش جدا کردم . یه نگاه عمیق دیه بش کردم... کاملا میشد خنده رو تو چهرش دید.. من چرا هنوز اینجام؟؟ خاک تو سرت رز از بس نگاه کردی پسر مردمو از رو بردی حالا میگه ندید بدید تا حالا پسر ندیده..خو چرا پسر که زیاد دیدم اما شبیه این ندیده بودم این یه چیزه دیگس.. عینه قتل کرده ها پامو گذاشتم الفرار... نمیدونم چرا بدون معذرت خواهی بلند شدم اومدم!! این چه کار احمقانه ای بود که من کردم؟ حالا چی درباره من پیش خودش فک میکنه.. نمیگه این دختر چقدر بی فرهنگ بود یه معذرت خواهیم نکرد مثل بز سرشو انداخت پاین رفت.. به من ربطی نداره میخاست جلو راه من سبز نشه..( اندفه رو ببخش شرمنده که علم غیب نداشت..) ای خدا این ساحلو لعنت کنه که هر چی میکشم از دست اونه..میگن چشم ابرو مشکیا یه چیز دیگن راست گفتن این یارو خوشگله هم چشم ابرو مشکی بود.. چشماش چشم نبود که آه پیاله ..مژه هاش پر پشت و مشکی پر کلاغی بودند.موهای کوتاه. دماغشم خوب بود نه مثل این رمانا باریک کوچولو باشه نه کته کلفته بی ریخت باشه.لبای صورتی.. به به حتمانم مزه ی توت فرنگی میده.. وای که دلم اب افتاد دلم به تاب تاب افتاد خدا مرگم بده بی حیا شدم رففففتت از بس با رفقای نا اهل نشستو برخاست کردم وضعم شد این( تو که راست میگی)
خلاصه منکه پسندیدمش فقد میمونه قراره خاستگاریو این حرفا که زهی خیال باطل ارزو بر جوانانی چومن عیب نیست ... چون صد سال دیگه ام این یارو خاستگاری من نمیاد که خودمو بش غالب کنم ..من کجا و این کجا.. معلوم بود از اون باکلاساس. البته من نمیدونم چرا اینکه بش میخورد مایه دار باشه با قطار فکستنی که مابدبخت بیچاره ها سوار میشیم اومده؟؟!! (بتوچه مگه فضولی)
هععععععی چی میشد مگه یکی از این خوشگل موشگلای پولدار گیر ما میفتاد.. حالا برعکس هر چی گدا گودوله زندان رفته خلفکاره معتاد سیاه تحفه س گیر منه بدبخت میفته..(یه نفس بگیر..چیزی از قلم نیفتاد.چه دل پری داشتمو خبر نداشتم )
توهمین فکرا بودم که ساحل جزه جیگر گرفته اومد..اصلا امون ندادم حرف بزنه تا میخورد زدمش... صداش در اومد : - بسده دیگه بابا جون رز غلد کردم.. – ای خدا از زمین ورت داره که من خلاص شم .. – به دعای گربه سیاه بارون نمیباره خواهرم نفرین نکن بخودت برمیگرده...
حتی همون موقع هم با اون همه کتکی که از من خورده بود بازم داشت میخندید(کتک های ما شوخی بودااااااااااااا کتک دخترونه ) حرص منو در میاورد منم کم لطفی نکردم یه گاز ابدارو محکم از لپ تپلوش گرفتم.. جیغش رفت هوا.. اخیییی دلم خنک شد انگار کولر گازی بهم وصل کردنا.. (چقدر وحشی شدم باید یه تست هاری بدم خخخخخخ)
هم چنان که دندونمو تو لپش فرو کرده بودم صدای خنده ی چند تا پسر جوون باعث شد دندونامو ازش جدا کنم.. از نوک کفشاشون اومدم بالا.. شلوار. پیرهن.. گردنبند.. یکیشونم زنجیر... این تی شرت سورمه ایه خعلی اشناس.. هی وای من اینکه همونه.. رفته دوستاشم اورده که منو بشون نشون بده 3 تایی به ریش من بخندن.. ای به ریش عمتون بخندید بزغاله ها.. کلا من خدای سوتیم هر سری که این منو میبینه من باید جلوش یه خیط بازی در بیارم که باعث بشه اقا به من بخنده..حالا ضایگی تا چه حد .. این وسطه ساحلم هرچی از دهنش درمیومد بار من کرد :- ای بمیری رز.. ای دندونات خورد بشه الهی.. دختر تو ادمی یا سگی.. وحشی کصافته عوضی.. خدا لعنتت کنه..
ضایعمون کرد رف.. حالا من هی دندونامو بهم فشار میدم با ایما اشاره بش میگم خفه شو دارن نگاهمون میکنن.. مگه این خفه میشه تازه یاد کلی بازیش افتاده..
در همین حین یکی از پسرا که خعلیم جوجو بود یعنی خوردنی..نه ببخشید یعنی زیبا ( بمیرم من با این حرف زدنم ) گفت : بچه ها کمال استفاده روببرین دیگه از این چیزا گیرتون نمیاد. بهنام گوشیتو بده یه فیلم از اینا بگیرم یادگاری داشته باشم.
بهنام موقر و اروم وایساده بود اما لبخند پهنی رو صورتش بود. یاد گند چند دقیقه پیشم افتادم اما خودمو نباختم انگار تو عمرم اینو ندیده باشم خیلی ریلکس رفتم جلو اون پسره که این حرفو زد دستمو زدم به کمرم طلب کارانه گفتم : به قیافه عمت بخند.. ببند نیشتو جلف!! جلف یجور تحقیر امیز گفتم بعدم پشت چشمی نازک کردم ادامه دادم : فک کنم تاحالا دعوای یه پسرو دخترم ندیده باشی چطوره اونم امتحان کنیم؟!! شاید از اون صحنه هاهم گیرت نیاد.. پسره خندشو خورد یه نگاه به سرتا پام کرد.. با اینکه خوشگل بود اما قیافش یجوری بود ..سفید بود اماقیافش تاریک میزد چجوربگم انگار گرفته بود. فضا سنگین بود احساس کردم دارم نفس کم میارم یه قدم اومده بود سمت من مقنعمو کشید سمت خودش تقریبا باید بگم افتادم بغلش.. بزور چند تا نفس عمیق کشیدم .. اگه الان یکی از خانومامون یا یکی از بچه هامون بیاد بیرون منو تو این وضع ببینه چه خاکی بریزم تو سرم !! نفس های داغش میخورد تو صورتم منم متقابل نفسمو دادم تو صورتش .. پسره- خانوم کوچولو چی گفت ؟؟ جرئت داری که یبار دیگه حرفتو تکرار کنی ؟؟ صداش اروم اما جذبه توش موج میزد هر کس دیگه ای بجای من بود حرفشو پس میگرفت تازه یه معذرت خواهیم میکرد و میرفت منم میخاستم بیخیالش بشم اما پشیمون شدم بزار یکم صفا کنیم ... با نازگفتم : - گوشات کره.. تقصیر من نیست. من نمیتونم بخاطر تو زبونمو به زحمت بندازم.. رومو کردم اونور خواستم برگردم که مقنعمو کشید رسما داشت از سرم میفتاد با عصبانیت برگشتم سمتش و مقنعمو از دستش درو اوردم و گفتم : هوووو یارو از این غلطا کردی نکردیا..-فک کنم بیش از اندازه زبونتو بلند کردی کم کم داری عصبانیم میکنی... – مثلا عصبانی بشی میخای چه غلطی بکنی.. برو کنار بذار هوا بخوریم.. تو ایکی ثانیه که بجون خودم من اصلا دستاشو ندیدم دستمو پشتم پیچوند آخ آخ دستم داشت میشکست عجب زر مفتی زدما حالا بیا جمش کن نه من از اوناشم که التماس کنم نه این یارو از اوناشه که بیخیال شه.. صداش خیلی اروم از بغل گوشم میومد جوری که فقد خودمو خودش بشنویم گفت : خیلی راحتر از اب خوردن میتونم استخوناتو بشکنم پس مواظب باش زبون سرخت سرتو به باد نده. فهمیدی؟؟.. منتظر بود جوابشو بشنوه ولی زکی.. من از اوناش نیستم که تسلیم شم چون شانس باهام یار بود و من خانوم سیدی رو از ته واگن دیدم منتظر شدم بیاد نزدیکتر.. یه پلویی واست دم کنم که برنجاش یکی برج میلاد باشه.. اقا خودمو زدم به گریه مثل ابر بهار زار زدم..بدبخت ترسید فوری منو برگردوند سمت خودش با تعجب بم نگاه کرد نگران شد گفت : چرا گریه میکنی؟؟... دلم به حالش سوخت نقشه ظالمانه ای براش کشیده بودم ولی میخاس بامن در نیفته که حالا ور بیفته.. تازه شروع شد . نور دوربین صدا حرکت .. با دست هلش دادم عقب یه چند یواشم بهش زدم البته خودشم ناخاسته داشت یاریم میکرد چون بازو هامو گرفته بود نمیذاشت تکون بخورم... سوپرمن وارد میشود خانوم سیدی تی شرت یارو پسره رو کشید یه شرق خابوند تو صورتش .. آیییی بیچاره ... من صورتم بجای اون سوخت..خانوم سیدی خعلی منو دوس داره خیلی زن خوبیه بنده خداخودش بچه دار نمیشه بخاطر همین منو مثل بچه نداشتش دوس داره .درمورد خانوادمم که درجریانه.. من نمیخام از حس مادرانش نسبت بخودم سوئ استفاده کنم فقد میخام شاخه این بچه سانتالو (سوسول) بشکونم . خانوم سیدی منو تو بغلش گرفت و گفت : عزیزم گریه نکن من پیشتم اروم باش حالا بگو چیشده؟؟! به پسرا نگاه کردم که از تعجب دهنشون 3 متر باز مونده بود.. ببندید در اون گاراجارو هنوز مونده رزو بشناسید.. با هق هق گفتم : خانوم اینا نمیذاشتن مابریم .. مارو گرفته بودن بزور میخاستن ازمون.. خانوم سیدی رگ غیرتش زد بالا گفت بسده دیگه نمیخاد چیزی بگی خودم همه چیو فهمیدم... آآآآآ دهنم وامونده از این همه استعدادی که در من نهفته ..از این همه جنس خرابی که به عمه هام رفتم . دو سه تا دوکمه مانتوم که همیشه بازه الانم به چشم خانوم سیدی اومده بود.. اوه اوه دیه بدجور داغ کرد با عصبانیت گفت : پسره ی الدنگ خجالت نمیکشی؟تو ناموس نداری؟ اجازه نداد پسره از خودش دفاع کنه دوباره خودش ادامه داد : خواهر مادر حالیت نیست.. از امام رضا خجالت بکش.تو غیرت نداری با زائر امام رضا که اونم جای خاهرته اینکارو بکنی؟؟
به پسره نگاه کردم صورتش سرخ شده بود چشای قشنگش حالا داشت از شدت عصبانیت از کاسه درمیومد با نگاهش داشت منو تیکه پاره میکرد .. تو این هیرو بیری نگاه خانوم سیدی به ساحل افتاد .. دیگه رسما قبر خودمو کندم . باید حتما بعدش برم سفارش حجله . خرما. حلوا بدم ..- ساحل بیا اینجا دخترم ... چه گندی زدم رو لپش سیاه شده حتما میخاد ازش بپرسه کی صورتشو اینطوری کرده خانوم سیدی پرسید : - صورتت چیشده ساحل نکنه دستپخت این پسراس؟؟ .. پشت خانوم سیدی به من بود ساحلو نگاه کردم اگه قراره من نفله شم اینم باخودم نفله میکنم هرچی اتیش از گور این بلند میشه . یه چپ چپ بش نگاه کردم جرئت داری فکتو باز کن که من اینکارو کردم به خانوم سیدی نگاه نمیکنم میزنم دکورتو میارم پایین.. همه این حرفارو ریختم تو چشام و خیره شدم بش.. بیچاره اب دهنشو قورت داد و با ترس صدای لرزون گفت: خ..خانوم اون پسره که تی شرت سورمه ای پوشیده..
فکم 6 متر افتاده رو زمین. این چی داره بلغور میکنه.. ببند فکتو ساحل ریدی رفففف.. اخه این بدبخت چکاره س !!! کار از کار گذشته بود و من نمیتونستم گند کاریه ساحلو جم کنم..
نگاهم تو اسمون مشکیه چشاش قفل شد.. الهی قربونت بره ساحل.. منکه میدونم تو پسر خوبی هستی یه پارچه اقایی برا خودت.. این احمقو بخاطر من ببخش کاش این حرفایی که من تو دلم میزدم رو میشنید. جرئت نمیکردم نگاش کنم حالا همون نگاه مخملی از صدتا شلاقم بدتره اصلا بیجا میکنه اینطوری نگاه میکنه با همین پنگولام ببخشید یعنی چنگولام چشاشو در میارم .. ای سنگدل جلاد دلت میاد؟؟!!!
-خانوم محترم چیزی شده؟... – خیر به شما مربوط نیس بفرمایید
ترو خدا نگاه کن این نقشه اشولانه ی من چه ابرو ریزی راه انداخت کل جمعیت از کوپه هاشون ریخته بودن بیرون داشتند مستند شوک رو نگاه میکردند منو ساحلم مثل این ادم های جاهل پشیمون از کارای گذشتمون مقنعه هامونو داده بودیم جلو و رو مونو کرده بودیم سمت پنجره کسی مارو نبینه .. ساحل یه ویشگون ساواکی ازم گرفت که چشام سیاهی رفت فوری زدم پسه گردنش
-تو روح ننت صلوات چرا ویشگون میگیری کرم داری؟!! ... –لال از دنیا نری رز ببین چکار کردی چشت برنداشت دل دو نفرو شاد کنی حتما باید باشون دهن به دهن میشدی... – تو یکی حرف نزن که میزنم میترکونمت اگه تو حرص منو در نمیاوردی منم اتیشی نمیشدم حرصمو سر اینا دربیارم.. بعدشم میخاستن بیخودی نیششون رو باز نکنن اصلانم از کارم پشیمون نیستم.
راستی بریم سراغ صاحب صدا که با خانوم سیدی حرف زد: من نیک زاد هستم من بزرگ این سه نفرم میشه بفرمایید چی شده؟؟... – هه از همچین اقای متشخصی بعیده که بزرگ این سه نفر باشن متاسفم که تربیت کننده خوبی نبودید و ماجرارو براش تعریف کرد
بابا دمشون جیززز اینا خانوادتن خوشگلن غلط نکنم پسر عموهای زیبای خفته ان.ولی این یارو نیک زاده یکم زنونه میزنه. هیکلش که لاغره کشیدس.. موهاشم که خاکستریه فره درشت یه نمه بلنده تقریبا تایکم زیر شونش.. چشاشم هم رنگ موهاشه .. لبای کشیده قرمز ..ابروهای هشتی به رنگ خاکستریه پرنگ .. کلا قیافش هم خوشگله هم یکم ترسناکه.. انقدر متین و باصلابت حرف میزد که ادم جز چشم و بله چیزه دیگه ای نمیتونس بگه.
روبه خانوم سیدی گفت که :میشه چن لحظه بامن تشریف بیارید زیاد وقتتون رو نمیگیرم
نه.. جون مادرت خانوم سیدی نرو. گفتم که خودم برگشتنی میرم حجله سنگ قبرو اینا سفارش میدم لازم نیس جلو بندازی.. بذار این سفرو تموم کنم قول میدم میرم .. دست خانوم سیدی رو گرفتم و مظلومانه در گوشش گفتم : خانوم جون من نرو مامیترسیم اینجا بمونیم الان این پسره به خون من تشنس منتظره که شما برید با مشت لگد بیفته بجون من... – نگران نباش رز هیچ کاری نمیتونه انجام بده مگه شهره هرته . تو ساحل برید کوپتون منم میام.
اخیش حداقل خوبه میریم کوپه خودمون اینجا نمیموندیم..ملت منتظرن خدانکنه جایی دعوایی چیزی بشه برن تخمه بیارن بزنن بشکونن انگار مستند حیاط وحش دارن میبینن. خیلی جدی رو به جمعیت حاضر گفتم : - خب جم کنیدهرکی سی خودش فیلم تموم شد سینما تعطیله !!! دست ساحلو کشیدم و باسرعت از کنار پسرا رد شدیم
اما صدایی تو گوشم گفت : الان برو اما بدون ولت نکردم .... موهای تنم قد اعلم کردن این صداهه دیه از کجا اومد؟؟!! ولش مهم نیست فقد من از اینجا جون سالم به در ببرم بقیش بیخیال..
-اوخخخخخ دستمو از جا در اوردی چخبرته؟؟ مگ سگ گزاشته دنبالت ؟؟.. – خفه یه لحظه نترس چلاق نمیشی ... – بی ادب خودت خفه داری از دست این پسرا فرار میکنی؟؟
ساحل رو مخم بود اساسی.. لعنتی این کوبه خراب شده ماهم پیدا نمیشد . خداکنه که این یکی باشه .. درو باشدت باز کردم .. دست ساحلو ول کردم.
-بخدا رز دیوونه ای تو خودتو به یه روانپزشک نشون بده... – باشه یه وقت میگیرم میبرمت نشون میدم.. – حالا چرا انقد ازاین لندهورا ترسیدی؟؟ .. – ای لال از دنیا نری ساحل ریدی با این حرف زدنت چرا پای اون سورمه ایه رو کشیدی وسط !!؟؟... – چقد تو رو داری کی بود عینه سگ داشت با نگاهش پاچه میگرفت؟؟... – خب من چش غره رفتم ولی نگفتم یقه اونو بچسبی .. – حالا تو چرا انقد سنگ اونو ب سینه میزنی؟؟ - هیچی بابا گور بابای همه شون
-بگیرید بکپید دیگه دو دقیقه نمیتونید لال بشید ....این صدای غرغرای سارابود
من- بی تربیوت عمت بکپه.. ساحل– راست میگه دیگه چخبره سرمونو بردی بگیر بکپ. تا خاستم جواب ساحلو بدم که پشتشو کرد طرفم پتوهم کشید روش .. یعنی منو بوگومیخاستم..هیچی بابا جو گیر نشید منم رفتم رو تختم که بخابم .
فک کنم سر جمع ی ساعت اون بیرون بودیم اما برای من قد یه سال گذشت...
تازه چشام گرم خاب شده بود که حس کردم یکی روم خم شده داره نگام میکنه.. چشامو باز کردم که دیدم یه کله طوسی با یه جفت چشمای تابه تای ابی سبز زل زده به من . پوست دستش شل و اویزون افتاده بود. دستشو دراز کرد صورتمو نوازش کنه که جیغ من تا هفتا کوپه اونورتر رفت..
ساحل و بقیه دومتر از جاشون پریدن بالا.. بیچاره اونایی که زیر تخت ما خوابیده بودن تا بلند شدن کله هاشون بامبی خورد به تخته و دادشون رفت هوا
هلیا سرشو مالید و با عصبانیت داد زد : ای مرگ.. ای درد بی درمون.. چته چرا جیغ میکشی نصفه شبی؟؟
از ترس زبونم بند اومد بودو فقد اون.. اون.. میکردم. بازم دمه دنیا گرم که یه لیوان اب داد دستم و منو تو بغلش کشید تا اروم شم و باصدای مهربونی گفت : - حتما خواب بد دیدی ترسیدی عزیزم اروم باش.. – من نخوابیده بودم خودم دیدمش میخاست نازم کنه.. دنیا-کی میخاست نازت کنه؟؟.. – اون چیز عجیب غریب بخدا اینجا بود تا من جیغ کشیدم غیب شد.. – ما که اینجائیم اگه چیزی بود ماهم میدیدیمش خیالت راحت چیزی نبوده از بیخابیه..- بابا بجون خودم به کی قسم بخورم من توهم نزدم..
ساحل پوفی کشید و سرشو خاروند و روبه بقیه گفت :خانوم ترسیده چند دقه پیش داشت سکته میکرد عوارضش هنو روش مونده..
وشروع کرد به تعریف کردن ماجرایی که بین ما و اون 3 پسر عجیب رخ داده بود
شبنم خونسردانه دستشو زده بود زیر سرش و با بیخیالی گفت : این عادتشه مگه بار اوله که پدر پسرارو درمیاره همیشه کارش همینه....سارا – د بیا تحویل بگیر اینم عوارض پدر سوزوندن همش باید نگران باشی ک یموقع تلافی نکنه..دنیا – خب حالا چیزی بوده که گذشته شمام دیگه نمیخواد بخوابید زودتر وسایلتونو جمع کنید یکی دوساعت دیگه میرسیم مشهد..
نمیدونم شاید واقعا توهم زدم بخاطر اون صدای لعنتیه...
هرچی که بود تموم شد رفت...
فصل دوم
الان دو روزه که مشهد رسیدیم . هر 8 نفر یه اتاق دادن..توی اتاقا تختای دونفری هستش .. و همین طور یه حمام .. خداروشکر که سرویس بهداشتیش بیرونه از بوی گندش خلاصیم..من بالا میخابم ساحلم پایین ..!!
عصری رفتیم با بچه ها حرم یه نمازی خوندیم و زیارتی کردیم اومدیم خونه ,انقدر پیاده روی کردیم که پاهام داره خورد میشه خسته کوفته شام خوردیم افتادم دیگه رو تخت... نصفه های شب بود که باصدای اب از خاب بیدار شدم.. چراغ حموم روشن بود .. به تختا نگاه کردم که کدوماش خالیه .. بهت زدم همشون خوابیده بودن.. خدایا پس یعنی کی رفته حموم ؟؟!!! ولش کن به من چه هرکی میخاد باشه..دوباره پتو رو کشیدم روم..و خوابیدم.. اما از صدای شرشر اب دوباره بیدار شدم انگار یکی دوشو باز میکرد میبست . اگه گذاشت بخابیم ..اعصابم دیگه خط خطی شد رفتم دمه در حموم و 2 تا تقه به در زدم : - بسده دیگه چقد ابو باز میکنی یا مث ادم ابو باز کن یا کلا ببند.. در عینه ناباوری در حموم خود به خود باز شد تو حموم هیچکس نبود.. بسم الله الرحمن الرحیم. این دیگه چجورشه..رسما دارم دیوونه میشم. سریع در حمومو بستم و بدو بدو رفتم تو تختم پتو رو تا سرم کشیدم حتی پاهمم بیرون نزاشتم.. تختمون نرده بوم داشت و وقتی ازش بالا میومدی جیریق جیریق صدا میکرد.. صدای نردبون در اومد یکی داشت از تخت میومد بالا.. از ترس حتی نفسم نمیکشیدم جرئت اینکه ببینم کی بود هم نداشتم.رو مو سمت پنجره کردم یواش از لای پتو نگاه کردم یدفه عکس اون کله طوسی رو تو پنجره دیدم . اب دهنمو باصدا قورت دادم پتو رو دوباره کشیدم رو سرم .. خدایا ازت خواهش میکنم نجاتم بده.. هرچی سوره بلد بودم خوندم بخودم فوت کردم.. دو دقیقه دیه این زیر بمونم خفه میشم باداباد هرچی میخاد بشه ..بشه..تا خاستم پتو رو بکشم کنار
-پپپخخخخخخ
6متر پریدم بالا البه همراه با یه جیغ بنفش .. طبق معمول بی مزه گری های ساحل خانوم بود
-ای کفنت کنم ساحل که راحت شم از دستت. عوضی بیشعور کصافط..میمون بی مزه اشغال..
–خعلی باحال بود یه دست به شلوارت بزن ببین خیس نکردی خودتو.. راستی شلوار با خودت اوردی؟؟...آخ آخ داشتم منفجر میشدم خنده هاش حرص منو بیشتر در می اورد. ولی خدائیش داشتم سکته میکردم یعنی سکته رو زدم اما ناقص.. بازم جای خوشحالیش باقیه که ساحل بیدارشد الان خیالم جم تره دوباره یاد قضیه ی حموم افتادم لرزه به تن افتاد. قضیه رو برا ساحل تعریف کردم اول باور نمیکرد و میگفت که حتما اشتباه میکنم اینا اما من متقاعدش کردم. بیچاره اونم ترسیده بود یعنی جفتمون جرئت نمیکردیم به در حموم نگاه کنیم .باهم دوتایی تو تخت من خوابیدیم
صب با سرو صدای بچه ها بیدار شدم اوه نالوطی ها دارن دسته جمعی صبحونه میخورن منو بیدار نکردن ای تو گلوتون بمونه
هنو این فکر از ذهنم رد نشده بود که لقمه پرید تو گلوی شبنم.. شبنمم شرررق کوبید تو کمر هلیاو گفت : ای کور بشه اون چشمات که پشه رو روهوا میزنه... هلیا- چشا وزغی خودت کور شه انقد حولی میپره تو گلوت نون پنیر نخورده ی بدبخت.. از خنده سیا شده بودم ای دلم خنک شد تا شما باشید بدون من چزی نخورید.. هلیا پریدد به من : ای مرض به چی میخندی؟؟... – هیچی شما دعواتونو بکنید من برم دست و رومو بشورم..
خلاصه بعد صبونه قرار شد بریم با کل بچه های مدرسه جاهای دیدنی مشهدو ببینیم .اول رفتیم طرقبه ماشاله قیمتا سر به فلک کشیده بود مارو چندتا بچه مدرسه ایه اشکول گیر اوردن که جنسای اشغالشون رو 5 برابر بیرون بما بندازن.. منکه چیزی نخریدم همچین چیزای خوشگلی نداشت.. و اما بعدش رفتیم امامزاده یاسر و ناصر یه وضویی گرفتیم نماز خوندیم.. میگن هر امامزاده ای برای بار اول بری هر حاجتی بخای بهت میده منم ارزو های خودمو گفتم و برای دوستامم دعا کردم .. از اونجا سوار بر اوتوبوس شدیم و گان گان به سمت باغ وحش...
پیففف بوی گند حیوونا از در ورودیه باغ وحش بیرون میزد. با مقنعه هامون جلوی بینی مون رو گرفته بودیم ..
بدبخت حیووناش داشتن میمردن نمیدونم بخاطر سردیه هوا بود یا غذا بشون نداده بود از جلو قفس میمونا واستادیم ساحل گفت : رز ببین عمت رو درخت نشسته داره برات دس تکون میده... –اره منتظر بابای توعه باهم برن گردش هههههه .. جفتمون باهم زدیم زیر خنده..
اوففففف خدایی عجب ببرای گنده ای داشت توچندتا قفس تو در تو نگه داری میشدن..جلوی قفس یه نوع حیوون که از نژاد سگ و گرگ بود واستادیم به هلیا گفتم : هلیا بی معرفت به دوستات سلام نمیدی.. هلیا – اره دیگه نو که اومد به باز کهنه شده دل ازار..- خودتو بمن نچسبون ایشششش...
یه بسته پفکو حروم این اهو گوزن کردیم رف و بعدشم دیگه از باغ وحش بیرون اومدیم .. سارا با گله گی گفت : اه ه ه چقد کم موندیم هنو نصفه حیووناش مونده بود.. من – عزیزم نصف دیگش ایناها نمیبینی؟؟این خره وحشیه (شبنم) اینم (سگ فوق وحشیه استرالیایی) اینم میمونه سیاهه که در حال انقراضه (ساحل)منم که اهوی خوجکل موجکلم و اینم کلاغ زشته (سارا) و در اخر طاووس هندی دنیا جون رو بت معرفی میکنم...
اوه اوه هوا خعلی پسه بهتره صحنه رو جیم شم . من بدو اونا بدو که اخر رسیدیم به اتوبوس و سوار شدیم اونام بیخیال نشدن و نفری یه ویشگون ,مشت ,لگد, پس کله ای زدن..
ساعت 1 بود که راه افتادیم سمت خابگاهمون .. هوای بیرون ابری بود و معلوم بود که اسمون دلش گرفته میخاد بزنه زیر گریه ... اشک های اسمون نم نم رو شیشیه ی ماشین میشست و بیصدا میشکست اما طولی نکشید که به هق هق افتاد و صداش مثل رعد برق بلند شد من همیشه هوای ابری و بارونی رو دوس دارم اما دوستام دلشون میگیره..
ناهارمون رو که خوردیم وسایلی که بچه ها خریده بودن رو اوردن وسط و بهم دیگه نشون دادند ساحل یه روسری سبز ساتن سیدی خریده بود چون خودشم سیده بش خعلی میاد . منم ازش گرفتم سرم کنم ببینم بم میاد شوق دخترونس دیه چه کنیم..
به به چقد خوشگل شدم دلتون بسوزه... ساحل رو شونه هام اویزون شد و گفت : خعلی بت میاداااااا بلا... – خب دیه ساحل جون دستت درد نکنه روسری خوشگلی برام خریدی.. – بشین بینیم بابا چه زودم کاسب میشه.. – خسیس ببین چشمای من سبزه بارو سری ست شده پس مال منه تو یکی دیه بخر... – کیسه خلیفه میبخشی ؟؟ ولی باشه در راه رضای خدا میدم.. – سااااااااااااحل میکشمتتتت
یکم باید استراحت میکردیم که شب قرار بود بریم ول گردی تو بازای حرم... جای ابجی رویام خیلیییییی خالیه ای کاش اونم الان بود دوتایی مشهدو میترکوندیم ...
سوز سردی که به دماغو صورتم میخورد از خواب بیدارم کرد.. وووو چقد هوا سرد شده دارم میلرزم البته الان وسطای بهمن هستش اما هوا خعلی سرده...
صدای در بلند شد .. تق ..تق..تق.. درو باز کردم کسی نبود.. باد شدید میوزید پنجره هارو بهم میکوبید چفت پنجره هارو انداختم دوباره یکی در زد .. تق..تق..تق.. درو باز کردم بازم خبری نبود خم شدم سالنو ببینم که ایا کسی هست؟؟ ولی پرنده پر نمیزد. حداقل تا بخواد در بره من متوجه میشدم اما هیچ کس نبود. درو محکم بهم زدم لعنت به هر چی ادم مزاحمه.. دوقدم نرفته تق..تق..تق ..هرکی میخاد باشه جونش بلکه دراد تا درو باز کنم.. بیخیال از پله های تخت بالا رفتم پتو رو کشیدم که بخابم تی وی خود به خود روشن شد صداش انقدر بلند بود که توکل اتاق میپیچید.. به حق چیزای ندیده این دیگه چه وضعشه منکه تی وی روشن نکردم کسی ام که جز من تو اتاق نیست.. تی وی رو خاموش کردم صدای اب حموم اومد.. رسما خل شدم رفت.. تو این وضعیت نا به سامان از استرس زیاد دستشویی گرفته بودم درحال انفجار بودم.. خدایا من خابم؟ بیدارم؟؟توهم زدم ؟؟ دیوونه شدم؟؟نکنه این نامردا تو چایی قرص روان گردی چیزی ریختن ؟؟نبابا اینا قرصشون کجابود!!!
تو فکرم داشتم دنبال مقصر میگشتم که در خود به خود باز شد.. تروخدا اینکارا رو بامن نکنید منه بدبخت قلبم با باطری کار میکنه انقدر هیجان برام خوب نیس.. ببینا عجب غلطی کردم با بچه ها نرفتم حالا چه غلطی بکنم؟؟ قلبم که همچین میکوبید صداش تا هفتا کوچه میرفت.. عرق کل وجودمو گرفته بود.. کلا رو ویبره رفته بودم . در تا نیمه باز شد یه جررررق کرد و بعد محکم بسته شد که من 10 متر پریدم بالاو یه جیغغغغ کر کننده کشیدم که پرده گوش خودم پاره شد...سرم گیج رفت پخش زمین شدم.. تو این هیرو ویری هی یکی اسممو صدا میکرد : خعلی اروم و زیبا .. رز.. رز.. رززز.. مطمئن بودم صدای یه پسر جوون بود ولی چون بیهوش شدم از بقیش چیزی یادم نمیاد..
هیسس یواشتر حرف بزنید بیدار میشه..- خب بابا بالاخره که باید بیدار بشه میخایم بریم بیرون .. تقریبا تونستم صداشونو از هم تشخیص بدم. صداها متعلق به هلیا ودنیا بود. سرم انقدر سنگین بود که نمیتونستم چشامو باز کنم بزور تونستم بگم که اب میخام.
-اب میخام یکم اب بیارید... ساحل-بیا موزی جونم بیابخور ..ابو خوردم خنک بود وجودمو حال اورد. وااااای الانه که سوال هاشون شروع بشه چرا وسط اتاق افتاده بودی؟؟چرا بیهوش بودی؟؟ اگه بگم که مطمئن بودم حرفاموباور نمیکنن که هیچ انگه دیوونگی هم بهم میزنن.. ولی شاید ساحل باور کنه تنها امیدم اون بود...
اول ازهمه سارا نگاه کنجکاوشو به من دوخت: رزی چرا وسط اتاق افتاده بودی؟؟ .. شبنم- رزی بچه های اتاق بغلی میگن یه جیغ خعلی بلند کشیدی.. کسی اومده بود تو اتاق اذیتت کنه؟؟ .. دنیا- بابا حتما فشارش افتاده بوده انقدر سوال پیچش نکنید.. ساحل- دنیا راس میگه بیخیال الان که حالش خوبه بهتره اماده بشیم بریم حرم واسه رزم بهتره یه هوایی میخوره....
منم اماده شدم وهمگی باهام از ساختمون بیرون زدیم. همش اتفاقای چند دقیقه پیش جلوم تداعی میشد باید با یکی حتما حرف بزنم وگرنه دق میکنم .دستو ساحلو کشیدم و سرعتمون رو از بقیه کمتر کردیم .
-ساحل دوباره اتفاقای جدید پیش اومد.. من مطمئنم یه چیزی یه کسی وجود داره .. میخاد منو اذیت کنه.. نمیدونم چه دشمنی بامن داره ولی قصدش دیوونه کردنه منه... –میدونم حرفاتو باور میکنم حالا تعریف کن چه اتفاقی افتاده بود...
وکل قضیه رو تعریف کردم از صدای اب حموم تا صدای تقتق کردنای در.. ساحلم از شنیدنش اب دهنشو قورت داد و سفت منو بغل کرد و با صدای لرزونی گفت : - رز باور کن این کار یه ادم نمیتونه باشه هرچقدرم فرض و زرنگ باشه نمیتونه که از حموم رد بشه فرار کنه یا تی وی رو روشن کنه اما تو نتونی ببینیش. منظورمو گرفتی چی میگم؟؟ سرمو به علامت فهمیدن تکون دادم جفتمون دستامون انگاری دوتا تیکه یخ بود.حالا باید چکار کرد هیچکدوم نمیدونستیم...
تو باز امام رضا داشتیم چرخ میزدیم که اتفاقی یه چهره ی اشن دیدم.. چقد اشنا میزد ..این.. این باید.. اره همون پسره تو قطار .فوری حوادث قطار مثل فیلم تو ذهنم پخش شد. خدایا نکنه تا حالا تقیبم میکرده خبر نداشتم .. نکنه بخواد تلافی کنه.. یا امام رضا تو رو به جوادت قسم تنهام نزار تو این دنیا جز تو و خدا کسی رو ندارم اگه بلایی سرم بیارن چه خاکی تو سرم بریزم؟!!! من یه دختر 17 ,18 ساله تو یه شهر غریب ... (اوففففف رز چخبرته حالا انقدر ننه من غریبم بازی هم لازم نیست خب اونم زائره دیگه اومده بازار حق نداره؟؟!!) انقدر بازار شلوغ بود که باید سفت دستای همدیگرو میچسبیدیم تا گم نشیم.
دست ساحلو تو دستم فشار دادم ولی سر جام خشکم زد بجای دست نرم و کوچیک ساحل یه دست زمخت بزرگ جای اونو گرفته بود . وحشت زده رومو برگردوندم که اون یارو چشم سبزه که تو قطار دستمو پیچوند بود. کلا یه لحظه از دنیا قط شدم و وقتی فهمیدم چخبره که تو ماشین بودیم و با سرعت داشتیم حرکت میکردیم. باید خونسردیمو حفظ کنم اصلا اینا کین چرا منو گرفتن صدامو انداختم رو سرم شروع کردم به داد بیداد کردن : - هوووو لندهور چرا منو دزدیدی؟؟چی از جون من میخوای؟؟.. بدبخت اگه بخاطر پول منو گرفتی باید بگم کفگیرتو زدی تو بیابون خشک خالی چون من نه ننه بابا دارم نه کسی نگرانمه و بابتم پول میده .. در جوابم فقد نیشخند زد و هیچی نگفت. یه عالمه مشت لگد زدم تو سینش گازش گرفتم که دستامو ول کنه اما یک سانتم تکون نخورد. و باصدای اروم اما یکم عصبانی گفت : ساکت بشین سرجات اگه جونتو دوس داری انقدر وول نخورو... – لعنتی یا میگی چرا دزدیدی منو یا خودمو از ماشین پرت میکنم بیرون.. نزاشتم حرفم تموم بشه دستگیره ی درو کشیدم فقد یه لحظه خنکای هوای بیرون به صورتم خورد اصن کمتر از چشم بهم زدنی در بسته شد. چه عکس العملی .. چه سرعتی..از عصبانیت یه دونه مشت محکم زدم تو سینش که چشاش زد بیرون...بازومو سفت چنگ زد فک کنم بازوم کاملا لحه شد.چون جیغم رفت هوا اما اون باجدیت گفت : اگه منم میخاستم این مشتو بتو بزنم استخون های بدنت که هیچ از ماشین پرت شده بودی بیرون پس بار اخر باشه که عصبانیم میکنی... – بابا لامصب بگو از جونم چی میخای براچی منو گرفتی؟؟ بخدا من انقدر بدبختی بیچارگی دارم که خودت وضع زندگیمو ببینی دلت برام کباب میشه یه کمکی هم میکنی...- منم اتفاقا برای کمک کردن بتو اینجام میخوام یکم درس زندگی بهت بدم تا بدونی با بزرگترت چطوری باید رفتار کنی... –جمع کن بینیم بابا واسه ما معلم شده یا منو ازاد میکنی یا.!!! آقا چشمتون روز بد نبینه یه دادی زد سرم که ناشنوا جای خود داره لال شدم .. پسره – یا مثلا میخوای چکار کنی ؟؟تو جز یه موجود بدبخت ضعیف که جونتم الان تو دستای منه چکار میخوای بکنی!! ببین یکار نکن اون رومو بهت نشون بدم که سکته کنی.. منم مثل خودش صدامو انداختم رو سرم داد زدم : ازت متنفرم عقده ایه کریه المنظره این روتو اون روت فرقی نداره گوه پشت رو نداره.. اینو که گفتم شررررررق خوابوند تو صورتم , سوزشش مثل یه سیم مسی بود اما سنگینیش مثل این بود که با پتک زده باشن تو صورتت.. فک کنم یه طرف صورتم غر شد.. الان گریه کنم ؟؟ یا ناله کنم؟؟ یا فوش بدم؟؟گزینه چهار تف میندازم تو صورتش که زورشو تو صورت دختر مظلوم و یتیم که جز خدا کسیو نداره خالی کرده..
تففف ... اصلا توقع این کارو نداشت مطمئنم میخواست که من گریه کنم اما شرمنده منم زل زدم تو چشماش و بش نیشخند زدم . یا خدا عضلات صورتش منقبض شد, صورتش سرخی شد چشاش رنگ به رنگ میشد؛ جون خودم این اصلا طبیعی نیست باز من یه غلطی کردم مثل خر گیر کردم توش.. روشو ازم برگردوند ویدفه منو پرت کرد سمت پنجره .. آخ ..آخ دکور صورتم پایین اومد ای دستت بشکنه.. ای از کتف خورد بشه.. اخه دیواری از من کوتاهتر گیر نیاوردی! هنو حالم جا نیومده بود که موهای خوشگلمو وحشیانه کشید و با صدای خرناس مانندی گفت : اندفه رو چشم پوشی کردم و نکشتمت اما مطمئن باش دفه بعد رحم نمیکنم.. صداش انقدر محکم و ترسناک بود که جز بله چیزی دیگه ای نتونستم بگم... جم شدم گوشه ی ماشین و از پنجره بیرونو نگاه کردم.. اخه اینم شانس من دارم ؟؟ منکه به همون نون نمک ساده ای که میخوردم راضی بودم خدایا ازت چیز زیادی خواستم؟؟ همیشه شکرتو کردم راضی بودم ولی حالا این چه بلایی سرم اومده؟؟ خدایا تنهام نزار امیدم فقد بتوعه..
حس کردم تو کوره ی اتیش دارم میسوزم رومو که برگردوندم فیس تو فیس این پسره قرار گرفتم . با اون چشمای خوشگلش اما یه نمه عجیب زل زده بود به من .. گنگ نگاهش کردم منظورم این بود که چی میخوای؟؟ اما اون هیچی نمیگف از نگاهشم چیزی نمیشد بفهمی ..معلوم نی دوباره میخواد کجامو داغون کنه.. نگاهشو که دقت کردم دیدم نخیر اقا هوایی شده سوار گاری رو ابرا شده.. سیخ شده بود رو لبام ..گرمم شده بود بدجور اینم که بمن چسبیده بود نمیزاشت تکون بخورم اخر طاغت نیاوردم و گفتم :چیه چسبیدی بمن خب این همه جا چشت ورنمیداره من یکم راحت بشینم؟؟ نترس فرار نمیکنم... – نمیتونی فرار کنی چون من همه جا دنبالت میام .. تا میخاستم جوابشو بدم لباش نزاشت . منو بوگو عینه برق گرفته ها سرجام خشک شدم فشارم افتاد.. ای وای ترو خدا اینطوری منو نبوس حالم بد شد من جنبه ندارم یدف دیدی کار دست خودمو خودت دادم.. سرمو از پشت گرفته بود یه دستشم که یه طرف صورتمو پوشنده بود و نمیذاشت جم بخورم . خلسه عجیبی فضارو گرفته بود. انقدر با ولع منو میبوسید که نمزاشت لبامو ازش جدا کنم حداقل یه نفس بگیرم داشتم خفه میشدم .. اما اون انگار تو هپروت سیر میکنه چشاشو بسته بود. بزور کلمو کشیدم عقب یه نفس عمیق کشیدم وااای چقدر فاز داد ( ای رز پرپرت نکنم نکنه خوشتم اومده!!) عه خب چیه منم ادمم دل دارم غریزه دارم هم خوشحال بودم هم یکم عصبانی ( اره جون عمت تو که خعلی عصبانیه فقد داری از عصبانیت خرکیف میشی) خلاصه با اخم مصنوعی گفتم : واااای داشتی خفم میکردی نکنه قصد داشتی کلا قورتم بدی؟؟ .. – یجورایی.. ولی طعم لبات بد نبود قابل تحمله.. چقد این یارو رو داره بمولا بی اجازه بوسمون کرده حالشو برده حالا میگه بد نبود یعنی ادم تا فیخاندونش میسوزه..منم برگشتم گفتم : واسه من قابل تحمله اما واسه تو غیر قابل تحمله حالم بد شد این لب بود با زقوم؟؟.. چپ چپ نگام کرد و بعد روشو برگردوند و ازم فاصله گرفت . حقشه میخاست درست حرف بزنه که درست جواب بگیره چقدرم لوسه ایشششش..
تا اخر راه نه من حرف زدم نه اون..ولی خودمونیم بیشتر از اینکه بترسم کنجکاو بودم داره منو کدوم قبرستونی میبره مثل این فیلما یعنی اخرش عشق عاشقی میشه؟!! ( ای بی جنبه مفلوک یه بوس ازت کرده هوا ورت داشته عشق عاشقی کیلو زهرمار.. معلوم نیست زندت بزارن یانه یا چه بلایی میخوان سرت بیارن خدا میدونه )
ماشین یه نیش ترمز کرد و وایستاد و راننده گفت : بفرما اقا رسیدیم
یارو دیوونه ی ما پیاده شد چنگولاشم تو گردن من فرو کرد و با کمال ادب ازماشین بیرون پرتم کرد. آآآآ اینجا دیگه کدوم بهشتیه.. چقد خوشگلهههه ..اما چون زمستونه درختاش لختن اما برف همه جاشونو پوشونده .. وووو چقد سوز میاد یادم رفت کاپشنمو بردارم . یه نگا به اطراف انداختم جز چندتا خونه ویلایی قدیمی چیزی دیده نمیشد . ولی همینم جای امید بود شاید کسی توشون زندگی کنه و صدای کمک خواستن منو بشنوه شانسمو امتحان کردم
-اهااااااااااای یکی کمکم کنه.. کمککککک.. یکی میخواد منو بکشههه کمکم کنیددددد
نخیر انگار هیچکس نیست چون اخرش فقد گلو و دماغ خودم سوخت . پسره که معلوم نیس چه اسم کوفتی داره که حداقل اسمشو بگم یه نیشخند تحقیر امیزی بهم زد که احساس کردم کلا وجودم هزار تیکه شد. حق داشت منو یجایی اورده بود که هر چی داد بیداد کنم حتی سرمم ببرن کسی نمیفهمه.. بغض گلمو گرفت وسط راه رفتن نشستم رو زمین بذار یکم دقش بدم دلم خنک شه ..
-چرا نشستی پاشو راه بیفت کم مونده برسیم... – راه باز جادت دراز خودت برو من نمیام معلوم نیس کدوم جهنم دره ای منو اوردی؟؟ خودت کی هستی؟؟ منو واسچی اوردی اینجاااااااااا؟؟ .. – اینارو بعدا میفهمی فعلا فقد خفه شو .. – تو ک.و.ن.خ.ر چپه شو.. البته اینو زمزمه کردم اما انگار اون شنید و داد زد : چی گفتی؟؟مثل اینکه دوباره باید ادبت کنم.. خاک توسرش دوباره گند کاشتم . اونموقع تو ماشین جا کم بود نمیتونست درست حسابی از خجالتم دربیاد اما حالا تا میخورم کتکم میزنه پس تصمیم گرفتم حرفمو پس بگیرم. و در عوض گفتم : خودت خفه شو...
د بیا بازم من زر زدم اصلا راست میگه من ادم بشو نیستم. یدفه شالمو از سرم کشید کیلیپسمو در اورد موهام پخش شد دورم یه لظه بشون نگاه کرد کلی خر کیف شد اما بعد زور کرد مانتومم دربیارم لباس زمستونی هم فرط... فقد موند یه تاب نازک .وحشی هلم داد رو برفا نزاشت از جام بلند شم و از موهام گرفت کشون کشون برد سمت ساختمونی که ته راه بود
منو بگو داشتم از درد داشتم قبض روح میشدم موهامو مثل لنگ پیچیده بود دور دستاش و از بیخ داشت میکشید جیغ دادم رفت هوا... – عوضیییییی موهامو کندی ولم کن.. – تا تو باشی گنده تر از دهنت حرف نزنی..سگ لرزه افتاده بود به جونم تو چله ی زمستون با یه تاب نازک داشت منو تو برفا میکشید. بازوهام از شدت سرما قرمز شده بودن . سادیسمس عوضی بخدا کاکتوسم اگه تلافی کاراتو نکنم. سرمو گرفته بودم که درد کشیدن موهام یه کوچولو کمتر بشه. بعد از چند دقیقه رسیدیم به ساختمون پرتم کرد وسط سالن. این چه زوری داره بخدا من تو دستاش مثل یه توپم که هر جا بخواد پرتم میکنه.
اینا اینجا چکار میکنن؟؟!! همشون عینه فلک زده ها گریه میکردند. واقعا باعث تا سفه که همچین دوستای ترسویی دارم. نگاه همشون خصمانه بود انگار اونام میدونن بخاطر من تو این دردسر افتادن..اون یارو پسر سورمه ایه هم که اینجاست جمعتون جمعه گلتون کم بود که من اومدم.
تازه نگاهم به خونه افتاد. نقشه قدیمی داشت اما با این حال بازم شیک و قشنگ بود . وسایلش همه قدیمی و عتیقه بودند البته وسایل جدید و مدرنم توشون پیدا میشد. سمت راست دو دست مبل چرم قهوه ایه سوخته به سبک سلطنتی و سمت چپم دو دست مبل مدرن امروزی به رنگ سفید و مشکی.. تی وی گنده سینما خانواده که طرف مبلای سفید مشکی بود. از وسط سالن چهار پنج تا پله میخورد به سمت بالا سمت راست که میرفت به اشپزخونه.. چه اشپزخونه ای تووووپ ..دوباره از وسط به شکل مار پیچ پله هایی از جنس سنگ مرمر به سمت سالن بالا . فک کنم اتاق های خواب باشند میخورد. هیبت خونه منو گرفت. اقا تسلیم من همینجا میمونم نمیخام برم خونمون.
-خونه قشنگیه درسته نقشش برای 200 یا 300 ساله پیشه... – هی خونه بدی نیس میشه توش زندگی کرد.
جمله ی اول صدای مرد جوونی بود که داشت از پله ها میومد پایین . منم نشناخته جوابشو دادم . باید این زبون با تبر بزنم بیخود حرف نزنه...
-کاش بجای این زبون دراز یکم ترس داشتی.. خوبه بعضی وقتا انسان احساس ترس و خطر کنه... به ثانیه نکشید رو بروی من بود چطوری این همه پله رو تو یه چشم بهم زدنی اومد پایین؟؟ نگاهش لرزه به وجودم انداخت احساس میکردم دارم لحه میشم ولی هیچ فشاری روی من نبود. از کنارم رد و روی مبل نشست. وقتی رفت انگار دوباره حالم جا اومد قفسه سینم به شدت بالا پایین میشد.احساس بدی داشتم این خونه و ادماش همه عجیب بودند این احساسی که نسبت به این مرد جوون و اون یارو که منو دزدیده دارم خعلی برام شناس من قبلا این حسو داشتم...
این مرد جوون همون مرد با شخصیت و متین توی قطار بود. از زیبایی چیزی کم نداره اما نمیتونی مستقیم تو قیافش زل بزنی . باصدای بم داری پرسید : تو نمیترسی؟؟.. با صدایی که انگار از ته چاه بیرون میومد جواب دادم : از چی؟؟.. – از ما .. از اینکه تو جمع کسایی هستی که از جنس تو نیستن ..نمیدونم چرا اما پقی زدم زیر خنده وبشوخی جواب دادم : نکنه من از جنس خاکم شمام از جنس ابی یا اتیشی چیزی هستی هااا؟؟.. یه خنده ی بلندی کرد که دستو پام از ترس لرزید.خنده ی وحشتناکی بود دندوناش از سفیدی برق میزند...
-افرین.. افرین.. خعلی حدست دقیق بود.. نه مثل اینکه جای امیدواری در تو هست .. منظورش رو متوجه نشدم حرفی که من زدم تنها یه شوخی بینمک بود چرا باعث خندش شد و بعدم منو تحسین کرد؟؟ با حالت گنگنی پرسیدم :– ببخشید متوجه نشدم چیو درست حدس زدم ؟؟اون فقد یه شوخی بود!!.. – خب باید بگم که منم شوخی کردم . بهتره بریم سر معرفی کردن هم دیگه فک کنم خیلی مشتاق باشی که من و برادرم و دوست صمیمیمون (اشاره به تی شرت سورمه ایه کرد)بشناسی . اسم من سورنه و اینم برادرم سامه . فکم چسبید به زمین حدس بزنید برادرش کی بوووووود؟؟؟؟؟ همونی که بامن لجه و منو دزدیده... شارپ زدم رو پیشونیم کارم ساختس این با این همه دب دبه کپ کپه هرکاری بخواد میتونه بامن بکنه. میتونه بکشه.. یا بفروشه.. یازبونم لال گوش شیطون کررر تجاوز بکنه.. تیکه تیکمم کنه کسی بهش چیزی نمیگه.. ترو خدا نگاه کن اخر عاقبت ما به کجا ختم شد!!!
سورن- اسم توام باید رز باشه از دوستات اسمتو پرسیدم .فک میکنی خعلی دختر شاخی هستی ولی سخت در اشتباهی ... بجون خودش اصن من نفهمیدم کی از جاش بلند شد که حالا دستش رو گردنم بود چشمای مستطیلیش حالا بزرگتر و کشیده ترم شده بود حرف نمیزد اما صداش تو گوشم میپیچید.. –با یه تکون کوچیک استخون گردنت میشکنه .ولی میخام ببینم چقدر اینجا دووم میاری البته جلوی چشمامه که به ماه نکشیده خود کشی میکنی و منم همینو میخام..
کلا از دنیا قط شدم منو اورده بود اینجا که زجرم بده چه تاوان بدی رو باید پس بدم ولی من هرگز عقب نمیکشم چون امیدم به خداست. این حرفارو تو چشام ریختم و بش خیره شدم .
2روز بعد.
. داشت غروب میشد به صندلی لمیده بودم و دونه های برفی که از اسمون میبارید تماشا میکردم. از2روز پیش انداختنم اینجا.. جلوی پنجره میله داره و تازه درشم باز نمیشه چون دستگیره نداره.لامپشم ماشاله سوخته فقد یه بخاری کوچیک داره با یه صندلی ..
دوباره توهمام شروع شد.دیشب تق.. تق..تق یکی به پنجره زد . رفتم جلو و دستامو پرانتزی کردم که بیرونو ببینم سکوت و تاریکی همه جارو گرفته بود که یدفه یه چیزی گرووپ خورد به پنجره منو بگو 6 متر پریدم بالا و دوباره جیغ زدم .دستمو گذاشتم رو سینم قلبم از گنجیشک تند تر میزد. حالا نگو گربه بوده . دیوونه شدم تا صب بشه.. هوای اتاق سرد شده بهتره بخاریو بیشترش کنم..
بیشترش کردم برگشتم سرجام نگاهم به بخاری افتاد خاموش بود.روشنش کردم تا برگشتم سرجام خاموش شد. یعنی چی ؟؟ اینم بساط جدیده که امشب داریم؟؟ خواستم برم دوباره روشنش کنم که خودش رو شن شد. خندم گرفته بود این خنده از حرص و ترس بود. واقعا میخان دیوونم کنن.دقت که کردم جز صدای خنده ی من خنده ی یه نفر دیگه ام بود. بلند بلند میخندید.چندش اور بود انقدر گوش خراش که مجبور بودم گوشامو بگیرم. مرگ یبار شیونم یبار.. مثل چی ترسیده بودم اما باید تکیفمو روشن میکردم. همینطورکه نگاهم کل اتاقو میکاوید بلند پرسیدم : کسی اینجاس؟؟... – رز .. اهای رز.. – اگه راست میگی خودتو نشون بده چرا مثل ترسو ها فقد اذیت میکنی... –باشه رز ولی از در خواستت پشیمون میشی چشاتو ببند.. اب دهنمو با صدا قورت دادم میترسیدم چشامو ببندم اما برای روشن شدن واقعیت باید اینکارو بکنم..- حالا باز کن... چنان جیغی کشیدم که پنجره ها ترک برداشتند.دوباره همون موجود کله طوسی کچل جلوم سبز شده بود و داشت خندهی کریهی میکرد..راست میگفت طاغت نیاوردم و در جا غش کردم..
باصدای جیغ خودم یدفه از خواب پریدم.. پیشونیم خیسه عرق بود..ضربان قلبم دیوانه وار میکوبید؛ روی تخت بودم و اباژور کنار تختم روشن بود ینفرم سرشو گذاشته رو تخت و نشسته خوابش برده.. خدایا یعنی خواب دیدم؟؟ ولی بخدا خواب نبود پس اون 2 روزی که تو اون دخمه بودم چی بود؟؟!!! خدایا خودت نجاتم بده دارم غاطی میکنم بس نیست؟؟ تو رو به هر کی واست با ارزشه کمکم کن . چشامو بستم دو و سه تا نفس عمیق کشیدم مطمئنم که من اینجا نبودم . چشامو دوباره باز کردم کسی که بغل تخت خوابیده بود رو تکونش دادم ...-هی ..هی.. بیدار شووو... پسره سریع بیدار شد خودشو یه تکون داد و به ساعت روی عسلی نگاه کرد یه لبخند ملیح زد و گفت : سلام عزیزم کی بیدار شدی؟؟!!!.... بدون سلام و بی مقدمه داد زدم که : - من کجام ؟؟ کی منو اورد اینجا؟؟ اصن اینجا چخبره؟؟ چی از جونه منه بدبخت میخواید؟؟ چرا ولمون نمیکنید بریم .. دیگه رسما صدامو انداخته بودم رو سرم ...طرف شونه هامو گرفته بود و سعی داشت ارومم کنه ... صداش گرم و مهربون بود. خود بخود اروم گرفتم و اجازه دادم بغضی که گلومو گرفته بود باز بشه و اشکام بریزه دیگه خسته شده بودم.. از وقتی که اومدم مشهد پاک عقلمو از دست دادم . ازهمه بدتر تکلیفم روشن نیست . بین مرگو زندگیم.. از بچه ها خبر ندارم , از خونوادم خبر ندارم خداکنه بکشنم چون پام نرسیده خونه اقام سرمو لبه حوض میبره.. حالا انگ هایی که بهم میزنه به کنار چطور تو رو درو همسایه نگاه کنم ... این همه بدبختی رو یه دختر 17 ساله چطور میتونه تنهایی به دوش بکشه .. خودم دلم برا صدام کباب شد چنان با اندوه و بیچارگی پرسیدم که از جون من چی میخواید که طرفم گریش گرفت ( واقعا گریه نکردا دل نیس که سنگه ولی یکم متحول شد ) .. همینطور منتظر موند تا من گریه هامو بکنم .. اخیش یکم سبک شدم ... با همون نگاه اشکی بهش خیره شدم وساکت نگاش کردم تا جوابمو بده ...
-خسته نشدی انقدر نگاهم کردی؟؟؟... – میشه جوابمو بدی؟؟... – دوستات که فرستادیمشون رفتن اما دوتا از دوستات که میگفتن از دوستای صمیمی تو هستن رو نگه داشتیم تا تو حالت بهتر بشه. الان 2 روزه که بیهوش افتادی رو تخت و همش داری هزیون میگی یا تو خواب گریه میکنی جیغ داد میکنی..پریدم وسط حرفش.. – نخیرم شما نامردا منو تو اون اتاقه وحشت و نمور تنها گذاشته بودینم و بعدم اون.. اون.. هی میخواستم اسمشو به زبون بیارم ولی نمیشد بیخیالش شدم بدون شک ایم حرفمو باور نمیکنه.. خودمم دچار دوراهی شدم یعنی من واقعا تو اون اتاقه بودم؟؟ یا نبودم؟؟ خواب؟؟ نههههههه عمرن خواب نبود حاضرم به شرفم قسم بخورم که عینه واقعیت بود..دستشو جلوی صورتم تکون داد و با خنده ی کوچیک گفت : تو خیلی با مزه ای یدفه میپری وسط حرفم بعدشم یهو داد میزنی و بعدم کلا ساکت میشی دیه جواب نمیدی؟؟.. – برو بابا فک نکن با این حرفا میتونی خرم کنی همین الان پا میشی میری به اون رئیس عوضی و کصافطت میگی بیاد تکلیف منو روشن کنه..- درست حرف بزن اینجا تو تصمیم نمیگیری زیادم حرف بزنی کلا جونتو از دست میدی... باز اشک تو چشام لونه کرد د بیا یکمم که میایم اختلات کنیم میگن از جلوی چشام زر نزن وگرنه میکشیمت .. نمیدونم چرا ولی باهاش احساس راحتی میکردم تو چشاش که نگاه میکردم ارامش بهم تزریق میشد. غیر اردی رفتم تو بغلش فقد تو اون موقعیت احتیاج به یک بغل داشتم به یه تکیه گاه به کسی که بهم تصلی بده..اونم معرفت به خرج داد و گرمو صمیمی منو تو بغلش گرفت و موهامو نوازش کرد . روی موهام بوسه میزد خیلی عجیب بود برام اینکه این چرا انقدر مهربونه و اصلا به دزد ها شبیه نیست و هوای منو داره . باید باهاش کنار بیام و به حرفاش گوش بدم شاید دلش به رحم بیاد و کمک کنه... صداش تو گوشم پیچید : - هیچکس نمیخواد تو رو اینجا اذیت کنه و کسی هم تو رو ندزدیده .. خیالت راحت پدرت از همه چی خبر داره و فک میکنه که تو یه اردو یه ماهه به شمال رفتی . سام پدرتو با پول راضی کرده . پس نمیخواد نگران باشی و انقدر غصه بخوری ...هه !! تاسف میخورم به حال خودم که اقام شده سر پرستم
نظرات شما عزیزان:
به وبلاگ من خوش آمدید
حمل هوایی ماینر از چین
پریز تایمر دار دیجیتال
شیر روشور چشمی اتوماتیک
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان مســـافر غــــریب و آدرس mosafertanha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
قالب وبلاگ